در دل خود كشیده ام نقش جمال یار را
پیشه خود نموده ام حالت انتظار را
ریخته دام و دانه شه از خط و خال خویشتن
صید نموده مرغ دل برده از او قرار را
سوزم وسازم از غمش روز و شبان بخون دل
تا كه مگر ببینم آن طرّه مشكبار را
دولت وصل او اگر یك شبی آیدم بكف
شرح فراق كی توان داد یك از هزار را
چشم امید دوختن در ره وصل تا بكی
برده شرار هجر او از كفم اختیار را
ای مه برج معدلت پرده زچهره برفكن
شوی زچشم عاشقان زآب كرم غبار را
سوختگان خویش را كن نظر عنایتی
مرهمی از كرم بنه این دل داغدار را
حیران را ز جلوه ای از رخ خویش مات كن
تا رهد از خودی خود ترك كند دیار را
نظرات شما عزیزان:
دعا اگر نکنم من، دعا اگر نکنی تو...
حالت انتظار
چشمم به انتظار تو تر شد نیامدی
من از سرودن شعر ظهور می ترسم...
نرسیده است....
او که جمعه می آید...
بی گل نرگس...
كى رفتهیى...
قائم رهایی...
دوران حُسن توست...
صبح بی تو...
ناخواسته...
غروب جمعه...
چشم ها را می گشایی ...
کجاست...
گفتند صبح آمدنت صبح دیگریست
برای پرندههای منتظر کمی مهربانی بریز!
عطر انفاس تو...
منتظر....
چرا نمی آید؟؟
پیام اور بهار....
دلم تنگ است....
اميد منتظران ...
استجابت ...
چگونه بي تو بمانم ...
دل نوشته ای به امام زمان علیه السلام...
مولا...
تنها ترین....