منتظر....

تمام خاك را گشتم به دنبال صدای تو

ببین، باقی است روی لحظه‌هایم جای پای تو

اگر مؤمن، اگر كافر، به دنبال تو می‌گردم

چرا دست از سر من بر نمی‎دارد هوای تو؟

دلیل خلقت آدم! نخواهی رفت از یادم

خدا هم در دل من پر نخواهد كرد جای تو

صدایم از تو خواهد بود اگر برگردی ای موعود

پر از داغ شقایقهاست آوازم برای تو

تو را من با تمام انتظارم جستجو كردم

كدامین جاده امشب می‌گذارد سر به پای تو؟

نشان خانه‌ات را از تمام شهر پرسیدم

مگر آن سوتر است از این تمدن، روستای

 

   

       ا+|نوشته شده در 20 / 4 / 1389برچسب:, ساعت 7:26 بعد از ظهر توسط علیرضا        


چرا نمی آید؟؟

چرا ز پيك سپيده خبر نمي‌آيد؟
چه رفته است كه شب را سحر نمي‌آيد
به پيشواز، همه منتظر، چراغ به دست
سوار صبح چرا از سفر نمي‌آيد
به انتظار سپيده، سپيد شد ديده
ز پشت قلّة شب، صبح در نمي‌آيد
اميدوار نشستيم در گريوة صبر
 به انتظار، ولي منتظر نمي‌آيد
چگونه از سر كوچه به خانه برگردم
 بدين گمان كه سواري دگر نمي‌آيد
اميد ماست كه پايش هميشه مي‌لنگد
سوار وادي خورشيد ورنه مي‌آيد

   

       ا+|نوشته شده در 20 / 4 / 1389برچسب:, ساعت 7:24 بعد از ظهر توسط علیرضا        


پیام اور بهار....

 

نو گل ترین همیشه پیام آور بهار
ای قهرمان ترین غزل های انتظار
ای مفرد مذکر غایب ز شعر ها
جاده هنوز منتظر توست ای سوار
این جمعه هم گذشت ولی تو نیامدی
یادت نرفته آن شب آخر در آن قرار
گفتی که آسمان به زمین می رسد ، ولی _
_ پشت کدام کوپه ی بی رنگ یک قطار
یا در کدام خط ترافیک مانده ای
که ثانیه به ثانیه چشمان انتظار
دارد به راه آمدنت پیر میشود؟
یک بار هم شده تو بگو مرد این دیار
اکسیر سبز رنگ جوان ! بمب ساعتی !
آخر چقدر مانده به ساعات انفجار؟

   

       ا+|نوشته شده در 20 / 4 / 1389برچسب:, ساعت 7:19 بعد از ظهر توسط علیرضا        


دلم تنگ است....

گر چه آتشکده ي شيشه و سنگ است دلم
نفسي با دل من باش که تنگ است دلم


اوج تنهايي من خلسه آواز کسي است
دل طوفاني من عاشق دريا نفسي است


چه کنم با که بگويم که چه دردي است مرا
يا چرا واهمه از سايه ي مردي است مرا


آن که مي آيد و تيغي به کف اندر دارد
ذوالجناح دگر و هيبت ديگر دارد

   

       ا+|نوشته شده در 20 / 4 / 1389برچسب:, ساعت 3:41 بعد از ظهر توسط علیرضا        


اميد منتظران ...

تو روح سبز بهاري، چو ياس زيبايي
شميم سنبل عشقي، نسيم دريايي
حضور سبز تو در دل هميشه نوراني ست
اگر چه غايبي اما تو در دل مايي
دلم به ياد تو هردم بهانه مي گيرد
خدا كند كه بيايي تو اي اهورايي
تو عارفانه ترين شعر دفتر عشقي
غزل زنام تو گيرد شميم زهرايي
به انتظار تو قائم، نشسته محبوبا!
اميد منتظران پس چرا نمي آيي؟!

   

       ا+|نوشته شده در 19 / 4 / 1389برچسب:, ساعت 5:51 بعد از ظهر توسط علیرضا        


استجابت ...

بي تو چه سخت مي گذرد روزگار من
خود را به من نشان بده آئينه دار من
اي آفتاب ! خيره به راهت نشسته ام
رحمي به حال ديده چشم انتظار من
هر شب براي آمدنت گريه مي كنند
سجاده و دو ديده شب زنده دار من
اميد بسته ام كه مي آيي و مي كشي
دستي به روي اين دل اميدوار من
دل را براي آمدنت فرش كرده ام
بشتاب اي اميد دل بي قرار من
دست دعا و اشك و نيازم ظهور توست
كي مستجاب مي شود اين انتظار من 

   

       ا+|نوشته شده در 19 / 4 / 1389برچسب:, ساعت 5:49 بعد از ظهر توسط علیرضا        


چگونه بي تو بمانم ...

تواز تبار بهاري چگونه بي تو بمانم
شميم عاطفه داري چگونه بي تو بمانم
تواز سلاله نوري تو آفتاب حضوري
به رخش صبح سواري چگونه بي تو بمانم
تويي كه باده نابي و گر نه بي تو چه سخت است
تمام عمر خماري چگونه بي تو بمانم
ببار ابر بهاري هنوز شهره شهر است
كرامتي كه تو داري چگونه بي تو بمانم
بيا به خانه دلها كه در فراق تو دل را
نمانده است قراري چگونه بي تو بمانم

   

       ا+|نوشته شده در 19 / 4 / 1389برچسب:, ساعت 5:48 بعد از ظهر توسط علیرضا        


دل نوشته ای به امام زمان علیه السلام...

سلام مولای من، سلام معشوق عالمیان، سلام انتظار منتظران

می‌خواهم از جور زمانه بگویم ، می‌خواهم بگویم و بنویسم از فسادی که جهان را چون پرده‌ای فراگرفته اما زمان فرصتی است اندک و انسان آدمی است ناتوان. پس ذره‌ای از درد دلم را به زبان می آورم تا بدانی چقدر دلگیر و خسته‌ام.

 

آغاز نامه به جهانبان جهان و جهانیان خدای هر دو جهان:

مولای من می‌دانی چند سال است انتظار می‌کشم. از وقتی سخن گفته‌ام و معنای سخن خود را فهمیده‌ام انتظارت را می‌کشم. بیا و این انتظار مرا پایان بده.

خسته‌ام از دست زمانه ، چقدر جور زمانه را تحمل کنم. چقدر ناله مظلومانه کودکان و معصومانی را که زیر ستم اند بشنوم و سکوت کنم. خودت بیا و این جهان سیاه را پایان بده. بیا و جهان را آباد کن. بیا و از آمدنت جهان را شاد کن. می‌دانی چند نوجوان هم سن و سال من آواره‌اند؟ چندین هزار کودک بی پناهند، خودت بیا و پناه بی پناهان باش.

چند پیش بود که خوابت را دیدیم گفته بودی می‌آیی و به اندازه تمام سال های نبوده ات با من حرف می زنی و به درد دل من گوش می‌دهی اما تا خواستی بگوئی کی و کجا؟، از خواب پریدم و از آن شب به بعد دیگر نمی خوابم. راستش می‌ترسم. می‌ترسم بیائی و من خواب باشم. می‌ترسم بیائی، همه تو را ببینند و تنها من از دیدنت محروم بمانم. هنوز هم می ترسم...

حس می‌کنم با این که شبهاست خواب به چشم ندارم اما در خواب غفلتم. بیا و بیدارم کن. بیا و هشیارم کن. بیا و همه جهانیان را از خواب غفلت بیدار کن. همه به خواب سنگین جهل فرورفته اند و صدای مظلومان و دل شکستگان را نمی‌شنوند. خودت بیا و همه ما را از این کابوس جهانی نجات بده.

ای منجی عالمیان ، جهان در انتظار توست مسافر من! نیستی تا ببینی مردم روز میلادت یعنی رمز عشق پاک چه می‌کنند! چگونه بغض سنگین خود را در گلو نگه داشته اند و انتظار می کشند. منتظرند تا کی بیاید و جهان را از عدل پرکند. کسی بیاید و به این جهان بی اساس پایان دهد بیا تا بعد از این در کوچه های غریب شهر روز میلادت را با بودنت جشن بگیریم و خیابان‌های تاریک و ظلمات را با نور بودنت چراغانی کنیم. بیا و ببین مردم روز آمدنت چه می‌کنند؟

روز جمعه، روز خودت، روز منتظرانت به سراغ حافظ رفتم تا با فالی دلِ شکسته و سینه‌ی زخمی‌ام را مرهمی باشم. می‌دانی چه آمد؟

 

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور....

نه؛ غم می‌خورم؛ غم می‌خورم بخاطر روزهایی که نبوده‌ای تا لحظات تلخ غم را کنارم باشی. غم می‌خورم به خاطر روزهایی که به یادت نبوده‌ام و با گناه شب شده‌اند. همان روزهایی که در تقویم خاطره‌ها در منجلاب گناه و زشتی با قلم جهل ثبت کرده‌ام.

بهترین روز تنها روز ظهور توست. کی می‌آید؟ کی می‌شود که با قلم عقل و راستی بر صفحه دل حک کنم و با صدای بلند فریاد بزنم و به گوش جهانیان برسانم.«بهترین روز ، روز ظهور مولاست»

با تمام جهل و مستی تصمیم گرفته‌ام دفترچه رزوگار را با پاک کنِ مهر و عطوفت پاک کنم و از اول با نام تو روزگار را آغاز کنم. هنوز در نخستین صفحات آن مانده‌ام و مطلبی برای نوشتن ندارم. تا پایان نوشتن انتظارت می‌کشم.

دیوانه مسلمانی که در روزهای انتظار هزار بار به دیوانگی‌اش ایمان می‌آورد....

   

       ا+|نوشته شده در 19 / 4 / 1389برچسب:, ساعت 12:41 قبل از ظهر توسط علیرضا        


مولا...

 

الا ای قـــائــم نـــور خــــدایــی
که هستی منتظر، مولای مایی
تو هستی در  کجا از دیده پنهان
نـدانــم مـن، نـهــانـی و کـجایی
شـده عـالـم پر از جور و شقاوت
بـرون آ ای هــمــای آشنــــایی
تویـی چون روی تابان محمد(ص)  
جـبـیـن نــورانــی و هم دلنوایی
اگــر تـیــغـی بجنبانی تو از جای
هـمـــه عــالـــم بـگیرد پارسایی
گناه و ظلم و کینه گشته بسیار
تـو با عـدل و عــدالت ره گشایی
همــه ادیـان عالــم دیـده بر راه
نـبــاشد غــیـر راهــت ره بجایی
بیـا تـا نـظـم گیــرد چـرخ گردون
بــه غـیـر از تـو نـباشد رهنمایی
نجات هر دو عالم در ید تـوست
نـدانـم کـی تــوانــی رو نــمایی
تو هـم آن وارث پـیـغمــبــرانی 
کـه بـر اهـل جـهان میر و ولایی

 

   

       ا+|نوشته شده در 19 / 4 / 1389برچسب:, ساعت 12:38 قبل از ظهر توسط علیرضا        


تنها ترین....

تو ای تنها تر از تنها به دنبال تو می‌گردم

تو ای پیدا و نا پیدا به دنبال تو می‌گردم

رها از عالم خاکی به دور از هر چه ناپاکی

و همچون عاشقی شیدا به دنبال تو می‌گردم

من آن مجنون صحرا گرد تنها در بیابانم

که حتی در بیابان‌ها به دنبال تو می‌گردم

تو را می‌جویم‌ای زیباترین گلواژه هستی

تو ای عالم‌ترین معنا به دنبال تو می‌گردم

تو را در قلب انسان‌های عاشق پیشه معصوم

و در هرجای این دنیا به دنبال تو می‌گردم

و هر جایی که ردی از قدم‌های تو می‌بینم

سری هم می‌زنم آن جا به دنبال تو می‌گردم

و گاهی هم خودم را بی‌سبب گم‌ می‌کنم آقا

ز بس پی‌در پی از هرجا به دنبال تو می‌گردم

 

   

       ا+|نوشته شده در 20 / 4 / 1389برچسب:, ساعت 7:0 بعد از ظهر توسط علیرضا        


آخرين مطالب پايگاه

     دعا اگر نکنم من، دعا اگر نکنی تو...
     حالت انتظار
     چشمم به انتظار تو تر شد نیامدی
     من از سرودن شعر ظهور می ترسم...
     نرسیده است....
     او که جمعه می آید...
     بی گل نرگس...
     كى رفته‏یى...
     قائم رهایی...
     دوران حُسن توست...
     صبح بی تو...
     ناخواسته...
     غروب جمعه...
     چشم ها را می گشایی ...
     کجاست...
     گفتند صبح آمدنت صبح دیگری‌‌ست
     برای پرنده‌های منتظر کمی مهربانی بریز!
     عطر انفاس تو...
     منتظر....
     چرا نمی آید؟؟
     پیام اور بهار....
     دلم تنگ است....
     اميد منتظران ...
     استجابت ...
     چگونه بي تو بمانم ...
     دل نوشته ای به امام زمان علیه السلام...
     مولا...
     تنها ترین....