من از سرودن شعر ظهور می ترسم...

تمام راه ظهورت را با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم
کسی به فکر شما نیست ، راست می گویم
دعا برای تو بازیست ، راست می گویم
اگر چه شهر برای شما چراغانیست
برای کشتن تو ، نیزه هم فراوانست
درون سینه ی ما عشق یخ زده آقا
تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا
من از سیاهی شبهای تار می گویم
من از خزان شدن این بهار می گویم
من از سرودن شعر ظهور می ترسم
دوباره بیعت و بعدش عبور ، می ترسم

   

       ا+|نوشته شده در جمعه 3 / 3 / 1391برچسب:, ساعت 4:40 بعد از ظهر توسط علیرضا        


نرسیده است....

عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم

 بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است

 چرا آب به گلدان نرسیده است

 چرا لحظه باران نرسیده است

 هر کس که در این خشکی دوران

  به لبش جان نرسیده است به ایمان نرسیده است

 و هنوزم که هنوز است ، غم عشق به پایان نرسیده است

 بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید

 بنویسد که هنوزم که هنوز است

 چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است

 چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است

 خداوند گواه است دلم چشم به راه است

 ودرحسرت یک پلک نگاه است

 ولی حیف نصیبم فقط آه است

 تویی آئینه ،روی من بیچاره سیاه است

 وجا دارد از این شرم بمیرم که بمیرم

 عصر این جمعه دلگیر  وجود تو کنار

 دل هر بی دل آشفته شود حس

   

       ا+|نوشته شده در جمعه 3 / 3 / 1391برچسب:, ساعت 4:23 بعد از ظهر توسط علیرضا        


آخرين مطالب پايگاه

     دعا اگر نکنم من، دعا اگر نکنی تو...
     حالت انتظار
     چشمم به انتظار تو تر شد نیامدی
     من از سرودن شعر ظهور می ترسم...
     نرسیده است....
     او که جمعه می آید...
     بی گل نرگس...
     كى رفته‏یى...
     قائم رهایی...
     دوران حُسن توست...
     صبح بی تو...
     ناخواسته...
     غروب جمعه...
     چشم ها را می گشایی ...
     کجاست...
     گفتند صبح آمدنت صبح دیگری‌‌ست
     برای پرنده‌های منتظر کمی مهربانی بریز!
     عطر انفاس تو...
     منتظر....
     چرا نمی آید؟؟
     پیام اور بهار....
     دلم تنگ است....
     اميد منتظران ...
     استجابت ...
     چگونه بي تو بمانم ...
     دل نوشته ای به امام زمان علیه السلام...
     مولا...
     تنها ترین....